جمعه، دی ۰۱، ۱۴۰۲

افسانه های مردم کرمان گیسو طلا قسمت اول

 گیسو طلا

منبع اصلی کتاب افسانه های مردم کرمان  تهیه ‌و انتشار: عبدالرضا فارسی 

در روزگاران قدیم دختری همراه پدر و مادرش به خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند. نام دخترک گیسو طلا بود چون که موهایی به رنگ طلا داشت. مادر دخترک به بیماری سختی دچار شد و مرد مدتی از مرگ مادر گیسو طلا گذشت پدر با زنی که بسیار بدجنس و بداخلاق بود و دو دختر هم داشت. او این زن از همان روزهای اول با گیسو طلا بد رفتاری میکرد و به او حسادت می ورزید چون گیسو طلا دارای موهایی به رنگ طلا بود و خیلی هم زیبا بود نامادری به گیسو طلا کارهای سختی می داد و غذای کم همیشه از ته مانده غذای خود و دخترانش به گیسو طلا میداد گیسو طلا گوساله ای داشت به که همیشه حرفهایش را به او میگفت و عقده ی دلش را بدین وسیله خالی نام گل پری می کرد.

روزی گیسو طلا مشغول صحبت کردن با گل پری بود ناگهان نامادری سر رسید وباعصبانیت موهای گیسو طلا را گرفت و گفت: ای دختر تنبل مگر من به تو نگفتم کارها را انجام بده آمدی و با گوساله بی زبان حرف میزنی؟ حالا کاری میکنم که دیگر از این گستاخی ها نکنی بعد گیسو طلا را کشان کشان به خانه برد شب که پدر گیسو طلا به خانه آمد مشاهده کرد که زنش در رختخواب خوابیده و آه ناله میکند و دستمال به پیشانی بسته است. آمد و علت را پرسید زن گفت حالم خیلی بد است تمام استخوان هایم د میکند ضعیف شده.ام آن گاه دستش را به استخوانهای کمرش کشید. ناگهان صدایی مانند شکشتن چیزی به گوش رسید. زن به کمرش نان خشک بسته بود و فریادکرد که استخوانهایم پوسیده اند و در حال شکستن هستند. 

مرد که این وضع را دید خیلی ترسید به زنش گفت حالا باید چیکار بکنیم؟ زن گفت: تنها راه علاج من گوشت گوساله است. باید گل پری را بکشی و گوشتش را بپزی تا من بخورم و خوب شوم و گرنه میمیرم ولی مرد گفت که این گوساله مال گیسو طلا است و گیسوطلا خیلی دوستش دارد.

هیچ نظری موجود نیست: