عبید زاکانی
بدبختانه نام " عبید زاکانی " که یکی از نوابغ و بزرگان ایران و وجودی تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی " ولتر " در پیش یک مشت مردم هزل پرست یا بیخبر به هرزه درائی و و هزالی شهرت کرده و او را " هجاگو" و " جهنمی " شمرده اند در صورتی که در واقع چنین نیست، نه " عبید" به هجو احدی پرداخته و نه غرض او در مطایبات و رسائل شیرین خود بردن آبروی کسی یا تهدید دیگران برای جلب منفعت و استیفای منظورهای مادی و شخصی بوده است بلکه او مقصود های عالی تر از اینها داشته و شاهباز همت و نظر بلندش در افقهای بالاتر از مد نظر کوتاه بینان معمولی پرواز می کرده است ... مطایبات عبید زاکانی همه نماینده این حس و تدوین آنها از جانب آن منشی زبر دست لطیف طبع بیشتر برای رساندن احوال خراب آن ایام و وقت خوش کردن اندوه دیدگان بوده و گویی عبید در این عمل برای خود و امثال خود تشفی خاطر و تسَلی دلی می جسته است.
عبیدالله ملقب به نظام الدین از صاحبان صدور خاندان زاکان
قزوین است و اشعار خوب دارد و رسائل بی نظیر. مرحوم اقبال در مقدمه دیوان عبید مینویسد: از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی بدبختانه اطلاع مفصل و مشبعی در دست نیست. اطلاعات ما در این باب منحصر است به معلوماتی که حمدالله مستوفی معاصر عبید و پس از او دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، تألیف شده در قرن ۸۹۲ ه.ق.، در ضمن شرحی مخلوط به افسانه در باب او به دست داده و مؤلف ریاض العلماء در باب بعضی از تألیفات او ذکر کردهاست. معلومات دیگری نیز از اشعار و مؤلفات عبید به دست میآید. از مختصری که مؤلف تاریخ گزیده راجع به عبید نوشتهاست مطالب زیر استنباط میشود: ۱. اینکه او از جمله صدور وزرا بوده، ولی در هیچ منبعی به آن اشاره نشدهاست. ۲. نام شخص شاعر نظام الدین بودهاست، در صورتی که در ابتدای غالب نسخ کلیات و در مقدمههایی که بر آن نوشتهاند وی را نجم الدین عبید زاکانی یاد کردهاند. ۳. نام شخصی شاعر عبیدالله و عبید تخلص شعری او است. خود او نیز در تخلص یکی از غزلهای خود میگوید: گر کنی با دگران جور و جفا با عبیدالله زاکانی مکن ۴. عبید در هنگام تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بی نظیر خود شهرت داشتهاست. در تذگرة دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او به نام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست. وفات عبید زاکانی را تقی الدین کاشی در تذکرة خود سال ۷۷۲ دانسته و صادق اصفهانی در کتاب شاهد صادق آن را ذیل وقایع سال ۷۷۱ آوردهاست. امر مسلم این که عبید تا اواخر سال ۷۶۸ ه.ق. هنوز حیات داشتهاست.... و به نحو قطع و یقین وفات او بین سنوات ۷۶۸ و ۷۶۹ و ۷۷۲ رخ دادهاست. عبید در تألیفات خود از چندین تن از پادشاهان و معاصرین خود مانند خواجه علاءالدین محمد، شاه شیخ ابوالحسن اینجو، رکن الدین عبدالملک وزیر سلطان اویس و شاه شجاع مظفری را یاد کردهاست. وی از نوابغ بزرگان است. میتوان او را تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی ولتر دانست. از تألیفاتی که از او باقی است معلوم است که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل و طیبت بودهاست. مجموع اشعار جدی که از او باقی است و در کلیات به طبع رسیدهاست از ۳۰۰۰ بیت تجاوز نمیکنند
( برای اطلاعات بیشتر به کلیات عبید زاکانی با مقدمه استاد عباس اقبال آشتیانی مراجعه نمایید.)
به راستی طنز عبید نمونه بارز واکنش و عکس العمل روحی هشیار و طبع حساس آزاد مردی است در برابر قساوت ها، نابکاریها، بیدادگری ها، بی عفتیها، مردمکشی ها، حق شکنی ها، ریا کاری ها، فسق ها و فسادها و زهد نمایی های حکام زمانه خود می باشد.وبه حق در میابیم که طنز عبید نه تنها هزل نیست بلکه حماسه قومی است که هنگامی در زیر فشار حکومت جابر و استبدادی هیچ وسیله ای برای رفع ظلم و جور و دفع استبداد نیافت ناگزیر به سلاح طنز و کنایه به جنگ وضع موجود میرود . طنز عبید در واقع شمشیر برانی است که در روزگاری تیره و دشوار بر پیکر ظلم و بیداد و دیکتاتوری و استبداد فرود آمده است و زبان مردی شیفته حق و عدالت است تا بدین سلاح انتقام ملت رنجدیده ایران از حکام ایلخانی و جلایری و مظفری بستاند.اینک نمونه ای ازطنز تلخ او:
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند ؟ گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان یاد می آید و نه از پیغمبرشان .
عاقبت کسب علم: معرکه گیری با پسر خود ماجرا می کرد که توهیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز، و سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ { به ارث مانده } ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.
عاقبت ظلم و عدل :در تواریخ مغول آمده است که هلاکوخان چون بغداد را تسخیر کرد،جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند،بفرمود تا حاضر کردند.حال هر قومی باز پرسید.چون بر احوال مجموع واقف گشت،گفت که باید صاحبان حرفه را حفظ کرد.ایشان را رخصت داد تا بر سر کارخود رفتند.تجار را مایه فرمود دادند،تا از بهر او بازرگانی کنند.جهودان را فرمود که قومی مظلومند،به جزیه از ایشان قانع شد.مخنثان را به حرم های خود فرستاد.قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود : اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می کنند ! حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از وجود ایشان پاک کرد.
لاجرم نزدیک نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماندو هر روز دولت ایشان در افزایش بود.
ابوسعد بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید،در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و کوشش های او در سر نیت ابوسعید رفت،آری:
چو خیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار
رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد که خلق را از تاریکی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند. (اخلاق الاشراف )
اندر معنی قاضی و متعلَقات آن:
القاضی: آن که همه او را نفرین کنند.
نایب القاضی: آن که ایمان ندارد.
الوکیل: آنکه حق را باطل گرداند.
العدل: آن که هرگز راست نگوید.
المیانجی: آن که خدا و خلق از او راضی نباشند.
چشم قاضی: ظرفی که به هیچ پر نشود.
الوخیم: عاقبت او . ( قاضی )
المالک: منتظر او. ( قاضی )
الرشوة: کارساز بیچارگان.
السعید: آن که هرگز روی قاضی نبیند. ( خوش به حال دوست ما سعید نویسنده وبلاگ مفشو! )
طالب الزر: همنشین او.
البهشت:آنچه ( قاضی ) نبیند.
الحلال: آنچه . ( قاضی ) نخورند.
مال الایتام و الاوقاف: آنچه . ( قاضی ) بر خود از همه چیز مباحتر دانند.
الناانصاف: حاکم اوقاف.
الجاهل: دولتیار
العالم: بی دولت
دارالتعطیل: مدرسه
الدانشمند: آنکه عقل معاش ندارد